فیروزآباد

فیروزآباد

فیروزآباد

فیروزآباد

سخنانی از جبران خلیل جبران


هفت جا نفس خود را حقیر دیدم:

نخست : هنگامیکه به پستی تن می داد تا بلندی یابد.

دوم : آنگاه که در برابر از پاافتادگان ، میپرید.

سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید.

چهارم : آنکه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد.

پنجم : آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شده‌ای را پذیرفت و شکیبایی‌اش را ناشی از توانایی دانست.

ششم : آنگاه که زشتی چهره‌ای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقاب‌های خودش بود.

هفتم : آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت.

اشعار استاد غلامحسین اولاد

بومرنگ
نمی‌گیرد کسی دستِ دلِ پیری که من دارم
تماشائی‌ست برپا، مُشت زنجیری که من دارم
چه ترسی دارد از آهی که همچون موج می‌توفد
درون سینه دریاسان دلِ شیری که من دارم؟
چرا باید مدارا کرد با دندان تیغی که-
گره افکنده در بُغض گلوگیری که من دارم؟
کجی را در نگاهش همچو ابرو می‌توانی دید
بترس از چشم خون‌آلوده شمشیری که من دارم
به قلبم می‌نشیند، بوم رنگ عشق را نازم
خطا هرگز نخواهد کرد این تیری که من دارم
من آن مهرِ گیاهم – سبز، سرشار از حکایت‌ها
که ورجاوند خواهد ماند تأثیری که من دارم
به سر، «فرهاد»وارش می‌توانم کاشت، شاید سبز-
شود این تیشه،«شیرین‌تر» - ز تدبیری که من دارم
نگاهم راه را بر آسمانِ آبی «شیراز» می‌بندد
چه باید کرد با این چَشمِ دل-سیری که من دارم؟
غزل‌های مرا امروز «حافظ»وار می‌خوانند
که دارد در جهان طبع جهانگیری که من دارم؟